شادی‌هایی که استمرار دارند

مرد، به هوش آمده بود؛ سوزن سِرُم در دستش بود؛ دستی تکان داد و به‌سختی، تبسمی کرد؛ من بیمارستان را ترک کردم و او را با خانواده‌اش، تنها گذاشتم.